•●★کافه هنری میلاد★●•



سلام خوبین خبری نیست ازتون

زندگی من خیلی تغیر کرده اصلا همه چی عوض شده خیلی هاگرگ شدن خیلی ها بد شدن

خود من رفیقم رو که وضع مالی خوب نداشت رو انقدر مسخره کردم و تحقیر شد حالا وضعشون داره تغیر میکنه ولی من گره افتاده به کارم تازه دارم خیلی چیز ها رو میفهمم 

E.A:خودت رو باور داشته باش



امروز دست جمعی قرار گذاشته بودیم بریم نمرود صبحونه بخوریم بعد از یک ساعت صبحانه خوردن قرار شد به سمت جنگل بریم تا نهار رو حاضر کنیم و جوجه درست کنیم بعد چند ساعت نهار و نماز که البته من نمازم رو فراموش کردم به سمت بابل سر راه افتادیم در طی مسیر به درخت ها روی  کوه ها دقت میکردم که بدون دخالت انسان رویئده و تمامی این ها اثر خداوند است و باید شکر گذار او باشیم 
چون خدا مار افریده تا بتوانیم با شکر گذاری به بهشت راه پیدا کنیم وقتی رسیدم فریدون کنار شب شده بود ( ادامه دارد.)


سلام دوستان خوبم
امروز خیلی خسته شده بودم از زندگی  حوصلم سر رفته بود و هیچ کاری به زهنم نمی رسید 
اصلا خیلی ناجور بود یه چی میگم یه چی میشنوید تا اینکه پاشدم یه وضو گرفته تا حالم جابیاد 
اتاقم خیلی بهم ریخته بود اصلا میخوایتم منفجر کنم اتاقم رو نمیدونید چه وضعی بود 
تا اینکه به کمک مادرم تونستم اتاقم رو جمع بکنم و یه تغیر بدم از اون موقع تاحالا حالم خیلی بهتر شده گاهی وقت ها تغیر باعث میشه تا حالات خوب بشه یادش بخیر کلاس ششم معلم راهنمایی داشتیم حالا خبری ازش ندارم مدائم میگفت تغیر کنید ،تغیر جسارت میخواد اون موقع ها هنوز 2هزاریم نیافتاده بود ولی حالا به حرفش رسیدم
یه دلخوری دارم برای از شما ها من به هزار بدبختی برای شما هرشب متن میزارم شما بازدید که نمیکنید .هیچ نظر و معرفی به دوستاتون نمیکنید اقا روزی 5دقیه وقت گزاشتن سر وبلاگ ما از کار بی کار نمیشید لطفا وقت بزارید و حتما معرفی کنید


یا لطیف
سلام دوستان
اولین علاقه من به عکاسی در دانشگاه هنر جرقه خورد محرم بود و اقای پناهیان برنامه ای داشت منتظر بودم تا ایشون بیاد و رفتم بیرون قدمی بزنم و نمایشگاه اون مراسم رو ببنیم رفتم بخش داستان خوانی خیلی قشنگ بود همه عکاس ها جمع شده بودن و از مراسم داستان خوانی عاشورا عکاسی میکرند دانشجو های رشته  عکاسی بودند  صدای شاتر برای من جذاب بود  همونجا بود که به عکاسی علاقه پیدا کردم .


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها